جدول جو
جدول جو

معنی چشم بوس - جستجوی لغت در جدول جو

چشم بوس
(چَ / چِ)
تهنیت از روی محبت و دوستی، مانند دست بوس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم خروس
تصویر چشم خروس
گیاهی با گل های خوشه ای و برگ هایی شبیه برگ اقاقیا و دانه های سرخ و ماده ای سمّی که دانه های آن در گذشته مصرف طبی داشته، عین الدّیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بد
تصویر چشم بد
چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶)، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم پوش
تصویر چشم پوش
ویژگی کسی که چیزی را نادیده بگیرد یا از جرم و گناه کسی درگذرد، چشم پوشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مِ)
کنایه از آفتاب. (آنندراج). کنایه از خورشید و نور آن:
ناوک عصمت بدوزد چشم روز
گر کند در سایۀ چترت نگاه.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ خُ)
دانه ای باشد سرخ رنگ شبیه به چشم خروس و خال سیاهی در میان دارد، گویند ثمر درخت ’بقم’ است، یک درم از آن بخورند قوت باه دهد و بعربی ’عین الدیک’ خوانند. (برهان) (انجمن آرا). دانه ای سرخ که سرش سیاه باشد. (آنندراج). دانه ای سرخ رنگ مانند چشم خروس که خال سیاهی در میان دارد و گویند خوردن آن قوت باه دهد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از شراب انگوری هم هست. (برهان). شراب سرخ. (انجمن آرا) (آنندراج). شراب انگوری. (ناظم الاطباء). کنایه از شراب که در سرخی رنگ به چشم خروس ماند، لب معشوق. (انجمن آرا). لب سرخ. (آنندراج). کنایه از لب معشوق است که درسرخی رنگ بچشم خروس ماند. رجوع به چشم خروسان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
کسی که اغماض میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم پوشیدن و چشم پوشی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) :
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت بکرشمه چشم بندی.
سعدی (از آنندراج).
چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز
برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو.
میرمحمد علی رایج (از آنندراج).
، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) :
گاو خراس است سپهر بلند
بر سر او از مه و خور چشم بند.
شفائی (از آنندراج).
، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ وَ)
تعویذی که جهت محافظت از چشم بد بر کسی و یا بر جائی آورند، اسب چشم سبز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم موری و سر موری. اشیاء خرد و ریزه. (آنندراج) ، کاغذ و جز آن که برآن افشان بسیار خرد و ریزه کرده باشند. (آنندراج). رجوع به چشم موری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام). چشمی که بشوری و چشم زخم زنی مشهور است و اشخاص یا اشیاء را به نگاه خود آسیب رساند. دیدۀ شور. نظر شور. نگه شور:
آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق
لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست.
صائب (از آنندراج).
، چشم حسود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
در تداول عامه، آلتی برای شست و شوی چشم. لهجۀ عامیانۀ چشم شوی. ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی. رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چشم شویی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم گستاخ. دیدۀ شوخ. چشم بی حیا. چشم سفید:
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
پای بوس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ بَ)
نظر بد و نگاه بد. (ناظم الاطباء). چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم میزند. (فرهنگ نظام). چشم زخم. عین الکمال:
ندانم چه چشم بد آمد براوی
چرا پژمرید آن چو گلبرک روی.
فردوسی.
چون کار بآخر رسید چشم بدبدو خورد که محمودیان از حیلت نمی آسودند. (تاریخ بیهقی).
چوچشم بد همیشه دورم از تو
چو بدخواه لبت رنجورم از تو.
نظامی.
ای ملک العرش مرادش بده
وز خطر چشم بدش دار گوش.
حافظ.
، بلا و آفت. (ناظم الاطباء).
- چشم بد از روی تو دور، یعنی خدا ترا محافظت کند و از آسیب چشم بد ایمن دارد:
قل هواﷲ احد چشم بد از روی تو دور.
- چشم بد دور، یعنی ماشأاﷲ. تبارک اﷲ. بنامیزد. احسن. زه. آفرین: چشم بد دور که نوشیروان دیگر است. (تاریخ بیهقی).
- چشم بد دور بودن، بلا و آفت و نظر بد دور بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
نگرستن بود بگوشۀ چشم. (فرهنگ اسدی). بمعنی چشماغیل است که بغضب و قهر بگوشۀ چشم نگاه کردن باشد. (برهان). بمعنی چشم آغیل است. (جهانگیری). بگوشۀ چشم نگریستن از روی قهر بر دشمن. (انجمن آرا) (آنندراج). نظر بگوشۀ چشم. (فرهنگ نظام). چشماغل. چشماغول. چشماغیل. چشم زهره:
کیوس وار بگیرد همی بچشمالوس
بسال فرخ شبها امیر روز غدیر.
دقیقی (از فرهنگ اسدی).
، کژبین. (ناظم الاطباء) ، بغضب نگاه کننده را نیز گویند. (برهان). رجوع به چشماغل و چشماغول و چشماغیل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
مقابل چشم بسته. چشم گشوده
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
به مجاز، بیدار. مواظب. مراقب
لغت نامه دهخدا
آن کس که چشم خود را شست و شو دهد، دارویی که بدان چشم را شست و شو دهند، ظرفی مخصوص شست و شوی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم بوس
تصویر قدم بوس
پایبوس پا بوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم آلوس
تصویر چشم آلوس
نگریستن بگوشه چشم چشم آغیل. بغضب نگاه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم باز
تصویر چشم باز
مواظب، مراقب، بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر ببینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پوش
تصویر چشم پوش
کسی که اغماض کند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران جزو تیره پیچیها که برگهایش مرکب و یکی از برگچه هایش تبدیل به پیچی شده که میتواند بدور نباتات دیگر بپیچد و آن جزو گیاهان بومی هندوستان و جنوب شرقی آسیاست عشقه چشم خروس شنجره العقد عین الدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم روز
تصویر چشم روز
آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشم بد زود اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم آلوس
تصویر چشم آلوس
نگاه غضب آلود از گوشه چشم، چشم آغیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
((~. بَ))
آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم شور
تصویر چشم شور
چشمی که از آن چشم زخم به کسی یا چیزی برسد
فرهنگ فارسی معین
روبنده، پیچه، چشم پوش، چشم پیچ، نقاب، شعبده باز، مشعبد، نظربند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدرس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم بستن، چشم بسته، چشم پوشی و اغماض
فرهنگ گویش مازندرانی