پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مِثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶)، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مِثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶)، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
دانه ای باشد سرخ رنگ شبیه به چشم خروس و خال سیاهی در میان دارد، گویند ثمر درخت ’بقم’ است، یک درم از آن بخورند قوت باه دهد و بعربی ’عین الدیک’ خوانند. (برهان) (انجمن آرا). دانه ای سرخ که سرش سیاه باشد. (آنندراج). دانه ای سرخ رنگ مانند چشم خروس که خال سیاهی در میان دارد و گویند خوردن آن قوت باه دهد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از شراب انگوری هم هست. (برهان). شراب سرخ. (انجمن آرا) (آنندراج). شراب انگوری. (ناظم الاطباء). کنایه از شراب که در سرخی رنگ به چشم خروس ماند، لب معشوق. (انجمن آرا). لب سرخ. (آنندراج). کنایه از لب معشوق است که درسرخی رنگ بچشم خروس ماند. رجوع به چشم خروسان شود
دانه ای باشد سرخ رنگ شبیه به چشم خروس و خال سیاهی در میان دارد، گویند ثمر درخت ’بقم’ است، یک درم از آن بخورند قوت باه دهد و بعربی ’عین الدیک’ خوانند. (برهان) (انجمن آرا). دانه ای سرخ که سرش سیاه باشد. (آنندراج). دانه ای سرخ رنگ مانند چشم خروس که خال سیاهی در میان دارد و گویند خوردن آن قوت باه دهد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از شراب انگوری هم هست. (برهان). شراب سرخ. (انجمن آرا) (آنندراج). شراب انگوری. (ناظم الاطباء). کنایه از شراب که در سرخی رنگ به چشم خروس ماند، لب معشوق. (انجمن آرا). لب سرخ. (آنندراج). کنایه از لب معشوق است که درسرخی رنگ بچشم خروس ماند. رجوع به چشم خروسان شود
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) : ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت بکرشمه چشم بندی. سعدی (از آنندراج). چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو. میرمحمد علی رایج (از آنندراج). ، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) : گاو خراس است سپهر بلند بر سر او از مه و خور چشم بند. شفائی (از آنندراج). ، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) : ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت بکرشمه چشم بندی. سعدی (از آنندراج). چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو. میرمحمد علی رایج (از آنندراج). ، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) : گاو خراس است سپهر بلند بر سر او از مه و خور چشم بند. شفائی (از آنندراج). ، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام). چشمی که بشوری و چشم زخم زنی مشهور است و اشخاص یا اشیاء را به نگاه خود آسیب رساند. دیدۀ شور. نظر شور. نگه شور: آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست. صائب (از آنندراج). ، چشم حسود. (فرهنگ نظام)
چشم بد که زود اثر کند. (آنندراج). چشمی که بچیزها چشم زخم زند. (فرهنگ نظام). چشمی که بشوری و چشم زخم زنی مشهور است و اشخاص یا اشیاء را به نگاه خود آسیب رساند. دیدۀ شور. نظر شور. نگه شور: آبی جز آب تیغ که از چشم شور خلق لب تشنه را گره نشود در گلو کجاست. صائب (از آنندراج). ، چشم حسود. (فرهنگ نظام)
در تداول عامه، آلتی برای شست و شوی چشم. لهجۀ عامیانۀ چشم شوی. ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی. رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چشم شویی شود
در تداول عامه، آلتی برای شست و شوی چشم. لهجۀ عامیانۀ چشم شوی. ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی. رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چشم شویی شود
نظر بد و نگاه بد. (ناظم الاطباء). چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم میزند. (فرهنگ نظام). چشم زخم. عین الکمال: ندانم چه چشم بد آمد براوی چرا پژمرید آن چو گلبرک روی. فردوسی. چون کار بآخر رسید چشم بدبدو خورد که محمودیان از حیلت نمی آسودند. (تاریخ بیهقی). چوچشم بد همیشه دورم از تو چو بدخواه لبت رنجورم از تو. نظامی. ای ملک العرش مرادش بده وز خطر چشم بدش دار گوش. حافظ. ، بلا و آفت. (ناظم الاطباء). - چشم بد از روی تو دور، یعنی خدا ترا محافظت کند و از آسیب چشم بد ایمن دارد: قل هواﷲ احد چشم بد از روی تو دور. - چشم بد دور، یعنی ماشأاﷲ. تبارک اﷲ. بنامیزد. احسن. زه. آفرین: چشم بد دور که نوشیروان دیگر است. (تاریخ بیهقی). - چشم بد دور بودن، بلا و آفت و نظر بد دور بودن. (ناظم الاطباء)
نظر بد و نگاه بد. (ناظم الاطباء). چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم میزند. (فرهنگ نظام). چشم زخم. عین الکمال: ندانم چه چشم بد آمد براوی چرا پژمرید آن چو گلبرک روی. فردوسی. چون کار بآخر رسید چشم بدبدو خورد که محمودیان از حیلت نمی آسودند. (تاریخ بیهقی). چوچشم بد همیشه دورم از تو چو بدخواه لبت رنجورم از تو. نظامی. ای ملک العرش مرادش بده وز خطر چشم بدش دار گوش. حافظ. ، بلا و آفت. (ناظم الاطباء). - چشم بد از روی تو دور، یعنی خدا ترا محافظت کند و از آسیب چشم بد ایمن دارد: قل هواﷲ احد چشم بد از روی تو دور. - چشم بد دور، یعنی ماشأاﷲ. تبارک اﷲ. بنامیزد. احسن. زه. آفرین: چشم بد دور که نوشیروان دیگر است. (تاریخ بیهقی). - چشم بد دور بودن، بلا و آفت و نظر بد دور بودن. (ناظم الاطباء)
نگرستن بود بگوشۀ چشم. (فرهنگ اسدی). بمعنی چشماغیل است که بغضب و قهر بگوشۀ چشم نگاه کردن باشد. (برهان). بمعنی چشم آغیل است. (جهانگیری). بگوشۀ چشم نگریستن از روی قهر بر دشمن. (انجمن آرا) (آنندراج). نظر بگوشۀ چشم. (فرهنگ نظام). چشماغل. چشماغول. چشماغیل. چشم زهره: کیوس وار بگیرد همی بچشمالوس بسال فرخ شبها امیر روز غدیر. دقیقی (از فرهنگ اسدی). ، کژبین. (ناظم الاطباء) ، بغضب نگاه کننده را نیز گویند. (برهان). رجوع به چشماغل و چشماغول و چشماغیل شود
نگرستن بود بگوشۀ چشم. (فرهنگ اسدی). بمعنی چشماغیل است که بغضب و قهر بگوشۀ چشم نگاه کردن باشد. (برهان). بمعنی چشم آغیل است. (جهانگیری). بگوشۀ چشم نگریستن از روی قهر بر دشمن. (انجمن آرا) (آنندراج). نظر بگوشۀ چشم. (فرهنگ نظام). چشماغل. چشماغول. چشماغیل. چشم زهره: کیوس وار بگیرد همی بچشمالوس بسال فرخ شبها امیر روز غدیر. دقیقی (از فرهنگ اسدی). ، کژبین. (ناظم الاطباء) ، بغضب نگاه کننده را نیز گویند. (برهان). رجوع به چشماغل و چشماغول و چشماغیل شود
گیاهی است از تیره پروانه واران جزو تیره پیچیها که برگهایش مرکب و یکی از برگچه هایش تبدیل به پیچی شده که میتواند بدور نباتات دیگر بپیچد و آن جزو گیاهان بومی هندوستان و جنوب شرقی آسیاست عشقه چشم خروس شنجره العقد عین الدیک
گیاهی است از تیره پروانه واران جزو تیره پیچیها که برگهایش مرکب و یکی از برگچه هایش تبدیل به پیچی شده که میتواند بدور نباتات دیگر بپیچد و آن جزو گیاهان بومی هندوستان و جنوب شرقی آسیاست عشقه چشم خروس شنجره العقد عین الدیک